اسباب کشی داشتم. فعلا اینجا را انتقال داده ام. ان شاءالله آن دو وبلاگ دیگر هم انتقال خواهم داد. اگر هنوز هم علاقمند به روزها و حرف ها و عکس هایم هستید، این آدرس را دنبال کنید:
WWW.ElhamBanoo.com
هر وقت خواستم بگویم چقدر کشورم را دوست دارم و چقدر عاشق این پرچم هستم و چقدر مشتاق شنیدن اتفاق های انقلاب و دوران جنگ ِ بعد از انقلاب هستم، پریدند وسط حرفم که : «نه تو نمیفهمی. تو ایران نبودی از هیچ چیزی خبر نداری. تو چه میدونی مردم با چه وضعی زندگی میکنن. تو چه میدونی اونای که طرفدارشی چه آدم های بدی هستند. تو هیچی از ایران نمیدونی. تو حرف نزن. تو حق نداری درباره ایران دیدِ مثبت داشته باشی. تو اصلا درباره ایران و مردمش نظر نده. اگه راست میگی بیا چند سال زندگی کن. اگه کشورتو دوس داری پس اونجا چیکار میکنی و … و… و… و..» گوشم پر است از این حرفها. هربار هم گفتم:« حق با شماست من درست و حسابی ایران نبودم و نمیدونم.» سکوت کردم اما تو دلم گفتم: «ولی من کشورم رو دوست دارم.»
این دوست داشتن هم از خانواده ام به ارث بردم. اینکه جایی خارج از ایران زندگی میکنم هم به اختیارِ من نبوده. 50 سال پیش بزرگترهایم تصمیم به مهاجرت میگیرند. آن وقت ها من که نبودم ولی من در همان ایران به دنیا آمدم. اینطور هم نبوده که سالها دور باشم. اکثر تابستان ها در کشورم بودم. چطور می شود این خاک را دوست نداشت؟ چطور می شود مسلمانِ شیعه باشم و از این انقلاب ِ اسلامی ِ ایران دفاع نکنم؟
همه جای دنیا خوب و بد دارد. همه جای دنیا، همه ی کشور های دنیا ظالم و مظلوم پیدا می شوند. همه ی کشورها چندین تا منافق و ریاکار دارد. چون اینها وجود دارند که نمیشود صورت مساله را پاک کرد. اگر قرار بود با یک انقلاب، دنیا گلستان شود و همه به حقشان برسند، پس فلسفه ی غیبت امام زمان چیست؟ البته این مساله هم باعث نمی شود بر کارهای خیلی ها که ادعایشان هم می شود چشم پوشید. ولی باید انصاف داشت. من هم با ریختن گشت ارشاد و بی احترامی به هموطنانم مخالفم. من هم با امروز و فردا کردنِ کارهای اداری مخالفم. من هم بدم میآید از آدم های ریاکار و رشوه خوار. متنفرم از کسانی که فکر میکنند فقط خودشان درست میگویند و راه راست را میروند و برای عقاید و افکار دیگران احترام قائل نیستند. اینگونه آدم ها همه جای دنیا در هر کشوری پیدا می شود. بخاطر اینها نمیتوانم صورت مساله را پاک کنم. من این انقلاب و آرمانهایش و این کشور را دوست دارم.
من کشورم را دوست دارم. دهه فجر را هم دوست دارم. همه ی اتفاقات مربوط به آن را هم دوست دارم و هر بار بخوانم برایم تازگی دارد. هر کس هرچه میخواهد بگوید. هر برچسپی می خواهد بزند. من تحت تاثیر کسی هم نبوده ام که بخواهم به یک باره علاقه مند شوم. کسانی که از کودکی با من بوده اند، می دانند. من همیشه اینگونه بوده ام.
یکی از خواهرهایم سالی سه بار جشن تولد دارد. تولدِ واقعی، تولدِ شناسنامه ای و تولدِ قمری. هر سه را هم جشن میگیریم. چهارشنبه تولد ِ شناسنامه ای خواهرم بود. قصد داشتم بعد از کارم، باهم به رستوران برویم و تولدش را با اولین حقوقم جشن بگیریم. اما اس.ام.اس زد که :« زود بیا خونه، مراسم Afternoon Tea داریم.» هرچند که فهیدم عمدا این برنامه را ریخته که من پولهایم را برای تولدش خرج نکنم و باید اصرار میکردم که میرفتیم و جشن میگرفتیم، اما از خوراکی های خوشمزه دستپختِ خواهرم نمیشد گذشت. مخصوصا که صبحانه و ناهار درستوحسابی نخورده بودم و دلم ضعف میرفت برای شیرینی ها و کاناپه های خوشمزه ای که قرار بود برای افترنون- تی مان بخوریم.
عصرانه ی خوبی با هم گذراندیم و حرف زدیم و خوردیم و تعریف کردیم و آهنگ گذاشتیم و رقصیدیم و خاطرات مرور کردیم و از ته دل خندیدیم.
واقعا که هیچ جا خانه ی آدم نمیشود. اگر رفته بودیم رستوران، باید خیلی شیک و خانمانه و بی سر و صدا شادی میکردیم. اما در خانه همه چیز همیشه در دسترس و دوست داشتنی است.
میدونم که میای وبلاگم رو چک میکنی. تولدت مبارک بهترین خواهرِ دنیا. یک عالمه دوستت داررررم :**
باید این خوراکی های خوشمزه باشند تا شادی های کوچکِ زندگی برقرار باشد. تصورِ زندگی بدون شکلات یا کلوچه های خوشمزه یا شیرینی های دیگر، سخت است. شکرِ نعمتِ سلامتی در کنار این شیرینی ها، زندگیِ را رنگین تر میکند.
روی صندلی رو به پنجره لم بدهی و نگاهت بدوزی به آسمان ِ سفید ِ پر از ابر و این آهنگ شاد و زیبای سریالِ «غرور و تعصب» ورژن 1995 رو گوش دهی و لذت ِ شیرینی ها را در دهانت حس کنی و منتظر بارش باران باشی.
این آهنگ ساخته ی آهنگساز 77 ساله ای به نام CARL DAVIS است که در سال 1995 برای تیتراژ شروع سریال «غرور و تعصب» ساخته است. این آهنگ پر از خاطره است و به نظر من ورژن 1995 ِ غرور و تعصب از بهترین اثر تصویری برای رمان معروف JANE AUSTEN است.